- خدايا چرا بنده هاتو ميبخشي ؟ مگه دلتو نميشكنن؟؟
- چرا تو اونو بخشيدي ؟؟؟ مگه دلت رو نشكست؟
- آخه خيلي دوسش داشتم! دلم نميخواست حتي يه ذره ناراحت باشه
- خو منم تورو خيلي دوست دارم ، نه فقط تورو همه ي بنده هامو !! عشقم اينقد زياده كه فقط يه معذرت خواهي كوچولو باعث ميشه ببخشم!!
- ولي آدما تورو فراموش كردن!
- اونم تورو فراموش كرده!! توام فراموشش كردي چون فراموش شدي؟؟
- ادم كه عشقشو فراموش نميكنه!
- تو بنده اي و من خدا !!! هرچقد هم فراموش شم ، هرچقد هم دلم رو ادما بشكونن بازم عشقم بهشون بي اندازس!!بازم ميبخشم چون من عاشقم مثل تو كه عاشقي !!
دوست خوب غم رو از بین نمیبره
اما کمک میکنه راحت تر باش کنار بیایم..
درست مثل چتر خوب,
که بارون رو متوقف نمیکنه
اما به ما کمک میکنه راحت
زیر بارون قدم بزنیم .!.
آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی
می کنند، شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود.
فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص!
اما حقیقت ندارد.
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی
کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدم ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را
مى ساختیم .!.
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت : هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت : نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد…
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت : ا کنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند استتصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد.
تولد
تولد
تولدم مبارک
۱۰ فروردین یاد آور حضور عشق پدر ومادرم و تولد من
آخرین نظرات